21.5.10

عجـــــــــــــــــیب!!!!!!

دیروز  احساس عجیبی داشتم!
بی قرار بودم!
انگار منتظر و نگران چیزی بودم!
نمی دونم چرا؟
حتا برای چند لحظه زمان و جایی که توش بودمو یادم رفت!
یادم رفت کیم؟!؟!
احساس کردم محیطی که توش هستم خیلی باهام غریبس!در صورتی که اتاق خودم بود!!!
نمی دونم چه طوری این همه حسو یه جا کمتر از یه ثانیه داشتم؟!؟!؟!
+
آخر تمامی جملات این پست ؟یا ! بود پس قیافه ی منم اون موقع ؟!؟!؟!؟!بوده

15.5.10

نمیدانم چرا؟

این روز ها...
هر برگه ی سفیدی که گیر می آورم اول اسمم را رویش مینویسم.
بعد یک پروانه بالایش میکشم.
اما از واقعیش میترسم!!!

11.5.10

من کیم؟

خب حالا که روز تولدمه میخوام ببینم چه قدر اسم و فامیلم با شخصیتم هماهنگه؟
نازیلا:به معنی زیبا در زبان فارسی و اسم یه فرشته در آیین زردشتی.شاید باشم نمیدونم؟فکر میکنم هستم D:


اسلامی:اهم... اهم... کاملا با شخصیتم مغایرت داره.تصمیم دارم عوضش کنم بذارم لائیک یا بی دین.کدوم بهتره؟
میخوام از همه ی دوستام مخصوصا :نازنین جــــــــــــــــــون,بهار جـــــــــــــــــــون,سارا جــــــــــــــــــون یه تشکر
                                          مخصـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوص
کنم.چون هر کودومشون امروز خیلی خوشحالم کردن.و
نازی:به خاطر تمام لطفا و مهربونی هایی که در حقم کرد.البته همینطور از همه دوستایی که با وجود این که منو نمیشناختن ولی اومدن و تولدمو تبریک گفتن که اونم به واسطه ی نازی جونمه.
بهار و سارا:وقتی فهمیدم امروز از مدرسه تا بازار رضا رو دویدین و در عرض نیم ساعت اون هدیه های دوس داشتنی(عارفانه ها و عاشقانه ها از پائولو کوئلیو,صدای پای سهراب+اون جعبه ای که با نهایت خوش سلیقگی تزئین شده بود+کلیه مخلفات و کارت های داخلش) رو خریدین واقعا احساس میکنم یکی از خوشبخت ترین آدما توی دنیام.واقعن راست میگم نه اغراق میکنم نه خود شیرینی.جون خیلیا از این نعمت محرومن.
بهار وقتی گفتی اون یکی گوگولیه رو تابستون از شمال گرفتم و تا تولدت نگهش داشتم. اگه خودمو جمع و جور نمیکردم گریم میگرفت.اون ستاره رو هم میذلرم توی قلبم.
سارا جون تو هم که دقیقا میدونستی من چی دوس دارمو زدی تو خال.البته من کلی هدیه دیگه هم امسال از تو گرفتم.خیلی چیزا از تو یاد گرفتم.
+
سال تحصیلی 89-88 که کلی دوست جدید بهم داد که همشون باعث شادیم شدن.نه به این معنا که صرفا مسبب خندیدنم بشن بلکه یه شادی واقعی.

                                             دوستون دارم*:


9.5.10

یک خبر غیر منتظره

امروز روز تولد نیلوفر خواهرم بود.
محمد شوهر آزاده گفت:یه سوپرایز دارم:
خب آقای اسلامی 6 دی پدر بزرگ میشین.و شما هم خاله...
پ.ن:همه از شنیدن این خبر خوشحال شدن جز من که شوکـــــــــــــــــــــــــــه شدم.
پ.ن:نمیگم از بچه بدم میاد.اما وقت میبینم یکی بچه دار میشه دلم براش میسوزه...!!!

29.4.10

یه تغییر اساسی

همیشه از تغییر کردن خوشم میومده.
از تنوع
تازه شدن
اما این دفعه یه کم فرق میکنه.
این تغییر نیست.
تغیییییییییییییییره
حتی نمیدونم امسال میرم یا سال آینده؟؟؟؟
میدونم که شرایط بهتر میشه اگه برم
ولی از بلاتکلیفی خوشم نمیاد.
از اون طرف هم از خیلی چیزا باید دل بکنم
اما خوب میشه دوباره از اول شروع کرد.
رفتنم خیلی مزایاش نسبت به معایبش بیشتره
اینجا خیلی چیزا هست که آزارم میده  و با رفتن حل میشه
و نزدیک شدنم به هدفم...
اینا تنها چیزایین که باعث امیدواریم و خوشحال شدنم میشه.
و همین خودش کافیه
پ.ن:منظورم از تغییر رفتن به یه شهر دیگس.
البته نمیدونم بعد از امتحاناتم میرم یا تابستونو اینجا هستم.اگه از بعد امتحاناتم برم خیلی بهتره از اینه که شهریور ماه برم چون میتونم خودمو با شرایط تطبیق بدم.
پ.ن:تنها دلبستگیم توی این شهر دوستامن.
پ.ن:بالاخره تاریخ امتحانات مشخص شد و روز تولدم(بیست و یکم)امتحان ریاضی دارم اما مهم نیست.مهم اینه که فرداش امتحانی نذاشتن.




14.4.10

دل تنگی هایی شاید از جنس باران

گاهی دلم عجیبناک میگیرد
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
دوست دارم با خودم خلوت کنم و فقط با خودم حرف بزنم بدون اینکه دیگران بپرسند:چته؟سرحال نیستی؟؟؟تا من هم مجبور نباشم جواب بدهم:هیچی بعضی اوقات نمیدونم چرا ولی آروم میشم.
به خودم بگویم:جه طوری؟چند وقتی بود که ندیده بودمت.
دلتنگی هایی که فقط گوش های ذهنم میتوانند بشنوندشان و...
دلتنگی هایی  فقط در محدوده ی حریم شخصی  ام که تنها خودم و وخدایم در آن هستیم.
دلتنگی هایی که موقع بیانشان تنها نامجو بلد است موسیقی متنش را بنوازد و با آن بخواند.
دلتنگی های که تنها با خواندن سطر های کیمیاگر کمتر میشوند.
دلتنگی هایی که فقط با فکر کردن به آن لحظه ی شگفت انگیز پایان میرسند.
پ.ن:تا به حال به خودتان سلام کردید؟


3.4.10

حرف های تکراری

دلم میخواهد یک جارو برقی باقدرت مکش زِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِیاد در گوشم و مغزم بگذارم تا از تمام حرف های کلیشه ای و تکراری و پیش داوری های دیگران در مورد آدم ها و مسائل و ....
خالی شوم
پ.ن:کتاب سخنگو کیمیاگر به روایت و موسیقی نامجو رو گرفتم.دارم از خوشحالی به حس پرواز میرسم.قبلاخونده بودمش اما با صدای نامجو یه چیز دیگس...

پ.ن :ما که سیزده به در را تحریم کردیم وبرای مبارزه با خود در خانه تحصن کردیم.
پ.ن:بعد از دو هفته تعطیلی باز کردن کتابا و به زور امتحان و آزمون خوندنشون سخته.نه؟