14.4.10

دل تنگی هایی شاید از جنس باران

گاهی دلم عجیبناک میگیرد
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
دوست دارم با خودم خلوت کنم و فقط با خودم حرف بزنم بدون اینکه دیگران بپرسند:چته؟سرحال نیستی؟؟؟تا من هم مجبور نباشم جواب بدهم:هیچی بعضی اوقات نمیدونم چرا ولی آروم میشم.
به خودم بگویم:جه طوری؟چند وقتی بود که ندیده بودمت.
دلتنگی هایی که فقط گوش های ذهنم میتوانند بشنوندشان و...
دلتنگی هایی  فقط در محدوده ی حریم شخصی  ام که تنها خودم و وخدایم در آن هستیم.
دلتنگی هایی که موقع بیانشان تنها نامجو بلد است موسیقی متنش را بنوازد و با آن بخواند.
دلتنگی های که تنها با خواندن سطر های کیمیاگر کمتر میشوند.
دلتنگی هایی که فقط با فکر کردن به آن لحظه ی شگفت انگیز پایان میرسند.
پ.ن:تا به حال به خودتان سلام کردید؟


5 comments:

NazaNiN said...

چه خبره همه به خودشون سلام می کنن ؟ :)

NazaNiN said...

تو که عادت داری البته!

ولی کـلّن حـالا...

دل تنگــی های نازیلای مرا باد ترانه

ای می خواند :X

امیر said...

بگرد جز کیمیاگر چیزای دیگه ای هم هست برای رفع دلتنگی.از درست چه خبر؟

امیر said...

آفرین دختر خوب و درسخون!یادت باشه درست در این مرحله از هر چیزی مهمتره.نگران نباش درساتو خونده باشی بعد از تولدتم مشکلی پیش نمیاد.

bahar said...

من میدونم چرا.
چون هم عقیده ترین شخص باخودم
خودمم!
بعدش تو!:)